ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
حلما جونحلما جون، تا این لحظه: 3 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

دختران بابایی

دخترایی دارم شاه نداره.....

یک ماهگی حلماجون

سلام به دختران نازنینم. حلما کوچولو یه ماهه شد و خداروشکر وزنش 3200 گرم شده. هنوز یه کم زردی داره که قطره می خوره که ایشالا زود خوب بشه. آبجی ریحانه هم که خیلی حلما جون رو دوست داره و همش منتظره حلما بزرگ شه بتونه باهاش بازی کنه. این روزا ریحانه جون کمک دست مامانش شده و مثلا شلوار و پوشک برا آبجیش میاره که مامانی پاش کنه. حلما جون هم این روزا بیشتر خوابه و کم کم میتونه خودشو به پهلو کنه. راستی 3 روز دیگه تولد ریحانه جونه پیشاپیش تبریک می گم بهت تولدتو دختر نازنینم. دوست دارم عاشقتم بوس بوس.
15 مرداد 1399

تولد آبجی حلما

سلام ریحانه جونم با چند روز تاخیر اومدم خاطراتت رو یادداشت کنم آخه آبجی حلما حدود یه ماه عجله کرد و زودتر به دنیا اومد. تولدش رو بهت تبریک می گم از الان دیگه وبلاگ برا جفتتون هست و خاطراتت جفتتون رو اینجا می نویسم. خیلی منتظر آبجی بودی و بالاخره اومد پیشت. البته شب تولدش خیلی اذیت شدی آخه مامانی درد داشت و وقتی گریه می کرد تو هم گریه می کردی. حلما جون به این دنیا خوش اومدی تو هم مث آبجی ریحانه توی دهه کرامت بدنیا اومدی. (ساعت 2 بامداد مورخ 1399/04/11 )و ما رفتیم بیمارستان امام خمینی. چون هنوز هشت ماهه بودی وزنت کم بود و 2130 بودی یه هفته تو NICU بستری شدی 2 روز بهت اکسیژن وصل بود بعدش زردی گرفتی و زیر فتوتراپی بودی. تو این یه هفته کلی ازت آز...
23 تير 1399

روز دختر 1399

عزیزم امروز روز میلاد حضرت معصومه و شروع دهه کرامت هست 4 سال پیش تو همین دهه کرامت بدنیا اومدی و کم کم داری 4 ساله میشی. امروز روز دختره که مقارن شده با تولد من. پس این روز میمون و مبارک به جفتمون مبارک باشه شما تولدمو به من تبریک گفتی و من روز دختر رو به شما. دوست دارم بابایی. 
3 تير 1399

خبر خوب

سلام دختر نازنینم از احوال این روزهایت بگم که در قرنطینه کرونایی هستی و فقط آخر هفته ها میریم پارک و تفریح می کنیم البته ماه رمضون 3 هفته رفتیم مسافرت بیرجند پیش اقوام. اینو هم بگم که من و مامانی آموزش ریاضی و فارسی رو برات شرو کردیم من بیشتر ریاضی بهت یاد میدم که با استعداد بالایی که داری ماشالا خیلی خوب پیش میری الان شمارش اعداد و سودوکو و الگوها رو خیلی خوب بلد شدی کم کم میخایم جمع و تفریق رو با هم کار کنیم. مامانی هم فارسی و قرآن باهات کار میکنه و 10 حرف از حروف الفبا رو یاد گرفتی. کتابهای پیش دبستانی رو هم عمه جون بهت داده و داری میخونیش. خبر خوب اینکه یه آبجی داری و ماه های آخرشه ایشالا کم کم میاد پیشت. تو هم مثل ما خیلی منتظرشی. عاشقت...
17 خرداد 1399

سال 1399 مبارک

سلام به ریحانه جون و دوستان مجازیش. پیشاپیش سال نو به همگی مبارک.سال 98 سال سختی بود برا هموطن هامون. با سیل های ویرانگر شروع شد پراید15 میلیونی  70 میلیون شد تو کیک و کلوچه ها قرص های مشکوک یافت شد.قیمت بنزین 3 برابر شد سردار سلیمانی که دخترم اونو خیلی دوست داشت شهید شد و تو تشییع جنازه ش چندین نفر فوت کردن. یه هواپیما خودی به اشتباه هدف قرار گرفت و 270 نفر فوت شدن و آخرش هم ویروس کرونا اومد و تا الان 1000 نفر از مردم عزیز ایران فوت شدن و ریحانه جون هم الان بیش از 3 هفته هست خونه نشین شده. ایشالا زودتر این ویروس نابود بشه. در کنار همه بدیهای سال98 یه سری خوبی هم داشت مثلا اینکه خدارو شکر همه مون سالم بودیم امسال تونستیم خونه بخریم و از...
28 اسفند 1398

ویروس کرونا

سلام دختر نازم این روزا یه ویروس منحوس و ناخوانده اومده کشورمون و خیلی ها رو مریض کرده و تعداد زیادی هم فوت کردن. قبلا همیشه باهم آخر هفته ها میرفتیم پارک و گردش می کردیم اما الان دیگه بخاطر ویروس نمیتونیم بیرون بریم. آخر هفته ها همش میگی بریم پارک ولی من شرمندت میشم. قرار بود امروز مامانی بره سونو و ببینیم آبجی داری یا داداش ولی دکترا از ترس کرونا نمیان بیمارستان و فعلا سونو کنسل شده. این روزا فقط تو خونه ای و پویا نگاه میکنی. ایشالا زودتر این ویروسه نابود بشه که راحت بتونیم بریم بیرون. خدایا شکرت بابت سلامتی و امنیت.ضمنا نوشتن حروف آ ب پ و ن رو هم یاد گرفتی. تا چن روز پیش بعضی کلمه ها رو اشتباه میگفتی که باهات کار کردم و الان درستشو ی...
11 اسفند 1398

سفر به محمودآباد

سلام ریحانه جونم دو هفته پیش سرماخوردگی گرفته بودی خیلی ابریزش بینی داشتی و سرفه می کردی برات شلغم و شیر گرفتم خوردی خداروشکر زود خوب شدی کلا 3-4 روز مریض بودی تو این چن روز اصلا خونه صفایی نداشت چون دیگه نمیتونستی بازی و شیطنت کنی. خداروشکر خوب شدی و دوباره به خونه صفا و روح دادی. منم هفته پیش رفتم شمال-محمودآباد. ولی نتونستم تو رو با خودم ببرم خیلی جات خالی بود از اونجا بهت زنگ میزدم وباهم صحبت می کردیم. دفعه قبلی که با هم رفتیم خیلی خوش گذشته بود. ایشالا بازم قسمت شه باهم بریم اونجا. با اینکه نزدیک زمستونه اما اونجا هواش واقعا عالی بود و درختها پر از نارنج بودن. دوست دارم دختر نازم. بوس بوس فردا هم عازم اهواز هستم و دارم میرم ماموری...
24 آذر 1398