ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره
حلما جونحلما جون، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

دختران بابایی

دخترایی دارم شاه نداره.....

تبریک عید

سلام هستی من سلام ریحانه جونم امروز 27 اسفند 97 هست و داره امسال هم تموم میشه شما هم یه سال بزرگتر شدی و خیلی کارا یاد گرفتی که پارسال بلد نبودی خیلی حرف زدنت بهتر شده ماشالا خانمی شدی برا خودت. دخترم تو خیلی مهربون هستی خیلی زود می بخشی کاش بزرگترها هم مث تو بودن. پس فردا سال جدید شروع میشه ما هم لباس نو و کفش جدید برات گرفتیم ایشالا سال جدید سال خوب و خوشی باشه برات. ایشالا بلاها و مریضی ها ازت دور باشه. صحیح و سالم باشی بهترین ها رو برات آرزو دارم عزیزم. به قول شاعر نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار. پیشاپیش عیدت مبارکککککککککککککککککک ...
27 اسفند 1397

دلتنگی

سلام عزیزم امروز20 اسفنده و شما با مامانی برا تعطیلات عید رفتین شهرستان ولی من موندم تهران و سر کار میرم. الان که نیستی واقعا جات تو خونه خالیه. چقدر لذت بخش بود قبلا که بودی و وقتی از سرکار بر میگشتم میومدی به استقبالم و از ذوق کلی بدو بدو میکردی و من بغلت می کردم چقدر با تو بودن لذت بخشه. ایشالا همیشه سالم باشی زندگی بی تو معنایی نداره دختر گلم. منم ایشالا چند روز دیگه میام پیشت. دوست دارم خدانگهدارت گلم.
20 اسفند 1397

40 سالگی انقلاب

سلام ریحانه بهشتی من. دیروز 22 بهمن 40 مین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بود و در سراسر کشور جشن بود ولی هوا بارونی بود و شما نتونستی شرکت کنی. من رفتم راهپیمایی و برات بادبادک و پرچم و کتاب قصه گرفتم شما هم کلی خوشحال شدی و باهاشون بازی کردی. به امید پیروزی همیشگی اسلام بر کفر و نفاق. دوست دارم عزیزم سالم باشی.
23 بهمن 1397

ماموریت

سلام دخترم سلام گلم یه هفته ای رفته بودم آبادان ماموریت. پیشت نبودم خیلی دلم برات تنگ شده بود خودت هم مامانی میگفت دلتنگم شدی و هر صدایی می شده میرفتی سمت در و میگفتی بابایی اومد. فدات شم دختر نازم. این روزا خیلی شیرین شدی و بامزه. دوست دارم بوس بوس
15 بهمن 1397

سفر به شمال 2

سلام ریحانه جونم 1397/09/19 تا 1397/09/23 من و شما و مامانی رفتیم شمال(محمودآباد). من قبلا رفته بودم شمال ولی شما و مامانی اولین باری بود که اومدین شمال. خداروشکر خیلی هوا عالی بود و خیلی خوش گذشت. هر روز میرفتیم کنار دریا و شما کلی آب بازی میکردی و با صدف ها بازی کردی. جاهای دیدنی محمودآباد رو رفتیم و کلی هم عکس گرفتیم که ایشالا بعدا چند تا از عکسا رو میزارم. سفر خیلی خوب و به یادماندنی بود شما هم اصلا اذیت نکردی و خیلی به هممون خوش گذشت. دیروز که برگشتیم تهران هنوز دوست داشتی کنار دریا باشی و میگفتی بریم دریا. به امید سفرهای بعدی.
24 آذر 1397

یلدا مبارک

سلام عزیزکم سومین یلدای زندگیت مبارک. بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ... قراری طولانی به بلندای یک شب.... شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده .... عزم رفتن دارد.... ..آسمان بغض میکند ...میبارد...خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد .... آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد ..دستی تکان میدهد ......قدمی برمیدارد سنگین و سرد کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و....تمام میشود ... پاییز ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر یلداتون مبارک    ...
14 آذر 1397