ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
حلما جونحلما جون، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

دختران بابایی

دخترایی دارم شاه نداره.....

راه رفتن حلما جون

سلام بر عزیزای دلم دیروز برا اولین بار حلما جون تو سن حدود 15.5 ماهگی شروع به راه رفتن کرد و حدود 5 قدم برداشت و اومد بقل بابایی. آبجی ریحانه هم خیلی تو این کار کمکش کرد و باهاش زیاد تاتا نی نی کرد. دختر نازم آغاز راه رفتنت مبارک. جیش هم اگه مرتب بره دستشویی، تو دستشویی جیش می کنه و گرنه هنوز خودش جیشش رو نمیگه. ایشالا عمر با عزت داشته باشین و همیشه سالم باشین. منم دیروز دوز دوم واکسن کرونا رو زدم ایشالا زودتر این ویروس منحوس نابود بشه.
3 آبان 1400

واکسن کرونا

سلام بر عشقای بابایی و دوستانش، 31 شهریور دز اول واکسن کرونا رو زدم خداروشکر عوارض چندانی نداشت فقط یه ذره جاش درد می کرد که ریحانه جون جاشو نوازش کرد و بوسش کرد فدات بشم دخترم که اینقد مهربانی. الانم ماه مهر شده و تو تهران همچنان مدارس بسته است و بصورت مجازی برگزار میشه ریحانه جون هم از تلویزیون کلاس اول رو نگاه میکنه هرچند اینارو پارسال یادگرفته ولی براش مرور میشه. حلما جون هم این روزا در آستانه راه رفتن هستش و اگه یه انگشتمو بگیره راحت راه میره آبجی ریحانه هم خیلی تو راه افتادن کمکش می کنه و همش داره باهاش تاتا نی نی بازی میکنه. دیروز هم اربعین حسینی بود و با ریحانه جونم رفتیم مسجد. خیلی مسجد رو دوست داری و عاشقش هستی دیروز چند تا مسجد رف...
6 مهر 1400

تولدت مبارک ریحانه جونم

سلام بر دختران مهربانم. بازم  17 مرداد شد و یه جشن دیگه واسه تولد ریحانه جونم. الان که این متن رو می نویسم 5 ساله شدی عزیزم و خواندن رو کامل بلدی و نوشتن هم کم و بیش یاد گرفتی شمارش اعداد و الگوها و... رو خیلی خوب بلدی. دیروز هم جشن تولدت بود و دو تا اسباب بازی و کلی خوراکی برات گرفتم و تو هم خیلی خیلی خوشحال شدی. تولدت مبارک عزیز دلم. حلمل جون هم 4 دست و پا میره و اگه یه دستش رو بگیریم میتونه راه بره. دخترم! این را بدان همیشه و همیشه قشنگترین صدای زندگی من تپش قلب توست و باشکوه ترین روز زندگیم روز تولد توست. پس همیشه برایم بمان و بدان که پدرانه دوستت دارم. دختر دلبند من! تو برای به وجود آوردن لبخند زیبای پروردگار، رضایت و دعای ...
18 مرداد 1400

تولدت مبارک حلما جونم

سلام بر دخترای نازنینم. 11 تیر تولد حلما جون بودش. تولدت مبارک بابایی. الان یک ساله شدی و میتونی بشینی و حتی کنار مبل خودت رو ایستاده نگه می داری چند کلمه کوچولو هم میگی بای بای میکنی دست دست می کنی بوس میفرستی. عاشقتم بابایی ایشالا هر دوتاتون سالم باشین و عمر با عزت داشته باشین. آبجی ریحانه هم خیلی کمکت می کنه که چیزا رو یاد بگیری و زودتر بزرگ بشی. ...
19 تير 1400

سال1400

عزیزای دلم سلام سال نو مبارک. پارسال این موقع آبجی حلما هنوز بدنیا نیومده بود قدمش مبارک باشه الان دیگه ماشالا بزرگ شده و دو تا دندون داره و میتونه یه کم سینه خیز بره و گاهی هم یه ذره میشینه بعدش میفته ابجی ریحانه هم خانم شده و ایشالا سال بعد میره اول دبستان( هرچند کلاس اول رو فول بلده). تعطیلات عید هم رفتیم خراشاد و کلی خوش گذشت. عاشقتونم بوس بوس دخترای گلم
8 فروردين 1400

واکسن شش ماهگی حلماجون

سلام بر دختران نازنینم این روزها تهران به شدت آلوده هست و کرونا بیداد میکنه و زیاد نمیتونیم بیرون بریم البته من مجبورم و سرکار میرماما چون حلما جون شش ماهه شدم دیروز رفتیم درمانگاه و واکسن شش ماهگی رو زدیم موقع واکسن خیلی گریه کردی دیشب هم هنوز پات درد داشت و یه کم تب داشتی که با استامینوفن تبت پایین اومد. دیروز اولین غذای کمکی رو خوردی حدود یه قاشق مرباخوری فرنی خوردی و خداروشکر مشکلی نداشتی و بالا نیاوردی. قد و وزنت هم خوب بود حدود 7.5 کیلو وزنت بود. آبجی ریحانه هم دیروز با ما اومد درمانگاه. اونم قد و وزنش خداروشکر خوب بود. براش شربت زینک و مولتی ویتامین گرفتیم و از برگشت هم براش بستنی گرفتم و خیلی خوشحال شد. خیلی دوستتون دارم ایشالا همیشه...
15 دی 1399

تولد ریحانه جون

سلام دختر نازنینم با چن روز تاخیر اومدم وبلاگت برا تبریک تولدت. آخه چن روزی ماموریت بودم و نتونستم به وبلاگت سر بزنم البته قبل از رفتن به ماموریت برات جشن تولد گرفتیم. عکس های تولدت باشه برا پست های بعدی. تولدت مبارک دختر گلم ایشالا تولد صد سالگیت رو جشن بگیریم.الان دیگه 4 سالت کامل شده و رفتی تو 5 سال.آبجی حلما هم رفته تو دو ماهگی. تا الان 28 دوست مجازی داری و بالای 17300 بازدید کننده داشتی. حلما جون به شما هم تولد آبجی ریحانه رو تبریک می گم. از حلما جون بگم که خداروشکر داره وزن میگیره و روز بروز بزرگتر میشه. کم کم سعی می کنی به پهلو بشی ولی هنوز نمیتونی. دوستون دارم دختران نازنینم.
25 مرداد 1399

یک ماهگی حلماجون

سلام به دختران نازنینم. حلما کوچولو یه ماهه شد و خداروشکر وزنش 3200 گرم شده. هنوز یه کم زردی داره که قطره می خوره که ایشالا زود خوب بشه. آبجی ریحانه هم که خیلی حلما جون رو دوست داره و همش منتظره حلما بزرگ شه بتونه باهاش بازی کنه. این روزا ریحانه جون کمک دست مامانش شده و مثلا شلوار و پوشک برا آبجیش میاره که مامانی پاش کنه. حلما جون هم این روزا بیشتر خوابه و کم کم میتونه خودشو به پهلو کنه. راستی 3 روز دیگه تولد ریحانه جونه پیشاپیش تبریک می گم بهت تولدتو دختر نازنینم. دوست دارم عاشقتم بوس بوس.
15 مرداد 1399

تولد آبجی حلما

سلام ریحانه جونم با چند روز تاخیر اومدم خاطراتت رو یادداشت کنم آخه آبجی حلما حدود یه ماه عجله کرد و زودتر به دنیا اومد. تولدش رو بهت تبریک می گم از الان دیگه وبلاگ برا جفتتون هست و خاطراتت جفتتون رو اینجا می نویسم. خیلی منتظر آبجی بودی و بالاخره اومد پیشت. البته شب تولدش خیلی اذیت شدی آخه مامانی درد داشت و وقتی گریه می کرد تو هم گریه می کردی. حلما جون به این دنیا خوش اومدی تو هم مث آبجی ریحانه توی دهه کرامت بدنیا اومدی. (ساعت 2 بامداد مورخ 1399/04/11 )و ما رفتیم بیمارستان امام خمینی. چون هنوز هشت ماهه بودی وزنت کم بود و 2130 بودی یه هفته تو NICU بستری شدی 2 روز بهت اکسیژن وصل بود بعدش زردی گرفتی و زیر فتوتراپی بودی. تو این یه هفته کلی ازت آز...
23 تير 1399