ریحانه جونریحانه جون، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
حلما جونحلما جون، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

دختران بابایی

دخترایی دارم شاه نداره.....

ماموریت

سلام دخترم سلام گلم یه هفته ای رفته بودم آبادان ماموریت. پیشت نبودم خیلی دلم برات تنگ شده بود خودت هم مامانی میگفت دلتنگم شدی و هر صدایی می شده میرفتی سمت در و میگفتی بابایی اومد. فدات شم دختر نازم. این روزا خیلی شیرین شدی و بامزه. دوست دارم بوس بوس
15 بهمن 1397

سفر به شمال 2

سلام ریحانه جونم 1397/09/19 تا 1397/09/23 من و شما و مامانی رفتیم شمال(محمودآباد). من قبلا رفته بودم شمال ولی شما و مامانی اولین باری بود که اومدین شمال. خداروشکر خیلی هوا عالی بود و خیلی خوش گذشت. هر روز میرفتیم کنار دریا و شما کلی آب بازی میکردی و با صدف ها بازی کردی. جاهای دیدنی محمودآباد رو رفتیم و کلی هم عکس گرفتیم که ایشالا بعدا چند تا از عکسا رو میزارم. سفر خیلی خوب و به یادماندنی بود شما هم اصلا اذیت نکردی و خیلی به هممون خوش گذشت. دیروز که برگشتیم تهران هنوز دوست داشتی کنار دریا باشی و میگفتی بریم دریا. به امید سفرهای بعدی.
24 آذر 1397

یلدا مبارک

سلام عزیزکم سومین یلدای زندگیت مبارک. بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر ... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان ... قراری طولانی به بلندای یک شب.... شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده .... عزم رفتن دارد.... ..آسمان بغض میکند ...میبارد...خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست ..دقیقه ای بیشتر مهلت ماندن میدهد .... آخرین نگاه بارانی اش را به درختان عریان میدوزد ..دستی تکان میدهد ......قدمی برمیدارد سنگین و سرد کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و....تمام میشود ... پاییز ای آبستن روزهای عاشقی ...رفتنت به خیر ..سفرت بی خطر یلداتون مبارک    ...
14 آذر 1397

سفر به شمال

سلام دختر مهربونم ماشالا روز به روز در حال رشد و پیشرفت هستی الان خط راست و دایره رو راحت میکشی اعداد 1 تا 10 رو بلدی و جدیدا دارم رنگ ها رو بهت یاد میدم خیلی ناز و مهربون شدی اگه جایی از من یا مامانت زخم بشه یا درد بگیره سریع بوس می کنی که خوب بشه. ایشالا هفته اینده عازم سفر هستیم و 3 نفری میریم محمودآباد. امیدوارم سفر خوبی باشه و به همه مون خوش بگذره. دوست دارم بابایی.
10 آذر 1397

آزمایش خون

سلام  ریحانه جونم چن روز پیش  با مامان رفتی برا چکاپ آزمایش خون دادی متاسفانه دکتره زیاد کاربلد نبود و تو خون گیری کلی اذیت شدی و گریه کردی. این اولین آزمایش خونت بود که تو سن 2سال و 2 ماه و 2 روز انجامش دادی. برگه جوابشو هنوز پیش دکتر نبردیم اما خودم چکش کردم مشکل خاصی نداشت و خدارو شکر همه چیزت خوب بود فقط یه ذره کوچولو هموگلوبینت کمتر بود.ایشالا همیشه سالم باشی دوست دارم بابایی.
23 مهر 1397

ماموریت آبادان

سلام عزیزم من یه هفته ای ماموریت رفته بودم آبادان. اونجا خیلی دلم برات تنگ شده بود. در حالی که تهران هوا خیلی سرده اونجا گرم بود و ما کولر روشن داشتیم. از اونجا برات شلوار و جوراب هدیه آوردم خیلی بهت میاد مبارکت باشه. راستی تو دیگه کامل از شیر گرفته شدی و دیگه سراغش نمیری. خداروشکر تو هم مث خودم خیلی راحت از شیر گرفته شدی و اذیت نکردی ممنون بابت همه خوبیات. سالم باشی دوست دارم گلم.
17 مهر 1397

از شیر گرفتن

سلام عزیز بابا سلام دختر بابا خدا رو شکر حالت تهوعت خوب شد و هوا هم خنک شده دیگه تصمیم گرفتیم از شیر بگیریمت اول قرار بود صبر زرد بزنیم ولی من پیشنهاد چسب برق دادم از 5 مهر چسب زدیم و بهت گفتیم اوف شده خدارو شکر 2 روز گذشته و تو خیلی باهامون راه اومدی و وقتی دیدی سیاه شده دیگه سراغش نمیرفتی. من از قبل هم همین حدس رو میزدم چون هم خودت خیلی مهربانی و هم من موقع از شیر گیری خیلی راحت سینه رو ترک کردم و تو هم در خیلی از زمینه ها شبیه خودم شدی و سینه رو راحت ترک کردی. ممنون بابت همه مهربانیات و خوبیات دلبندم.
7 مهر 1397

سلامتی

دختر مهربونم سلام 2 روز  شده خیلی مریض شدی حالت تهوع داری و هرچی میخوری سریع بالا میاری امروز که اسهال هم شدی و تب کردی دیشب رفتم امامزاده کلی برات دعا کردم که ایشالا زودتر خوب بشی امروز هم قراره با مامانی بری دکتر. خیلی دلم برا بازیگوشی هات و با مزه بازیهات تنگ شده امیدوارم زودتر خوب بشی و همیشه سالم باشی موقع مریضی آدم قدر سلامتی رو میدونه خدایا بابت همه نعمت هات مخصوصا سلامتی شکر. ایشالا هیچ وقت مریض نشی دخترم.
3 مهر 1397