تولد آبجی حلما
سلام ریحانه جونم با چند روز تاخیر اومدم خاطراتت رو یادداشت کنم آخه آبجی حلما حدود یه ماه عجله کرد و زودتر به دنیا اومد. تولدش رو بهت تبریک می گم از الان دیگه وبلاگ برا جفتتون هست و خاطراتت جفتتون رو اینجا می نویسم. خیلی منتظر آبجی بودی و بالاخره اومد پیشت. البته شب تولدش خیلی اذیت شدی آخه مامانی درد داشت و وقتی گریه می کرد تو هم گریه می کردی. حلما جون به این دنیا خوش اومدی تو هم مث آبجی ریحانه توی دهه کرامت بدنیا اومدی. (ساعت 2 بامداد مورخ 1399/04/11 )و ما رفتیم بیمارستان امام خمینی. چون هنوز هشت ماهه بودی وزنت کم بود و 2130 بودی یه هفته تو NICU بستری شدی 2 روز بهت اکسیژن وصل بود بعدش زردی گرفتی و زیر فتوتراپی بودی. تو این یه هفته کلی ازت آزمایش و خون گرفتن که خدارو شکر همشون خوب بود مخصوصا کشت خونت. بعد یه هفته اومدیم خونه و خداروشکر آروم هستی و اکثر اوقات خوابی و اصلا اذیت نمی کنی. فقط باید زود زود شیر بخوری که وزن بگیری. ریحانه جون منتظره که زود بزرگ شی بتونی باهاش بازی کنی. جالب اینکه من و حلماجون و باباجون همه مون تیر ماهی هستیم. گروه خونی من و حلما جون و ریحانه جون هم Oمثبته. عاشق جفتتون هستم دخترای نازم. بابایی